جدول جو
جدول جو

معنی روزی ده - جستجوی لغت در جدول جو

روزی ده
آنکه به همۀ جانداران رزق وروزی می دهد، رازق، رزاق، روزی دهنده، از نام ها و صفات خدای تعالی
تصویری از روزی ده
تصویر روزی ده
فرهنگ فارسی عمید
روزی ده(دِ)
خدای عزوجل و روزی رسان. (آنندراج). خدا. (از فهرست ولف). روزی بخش. رازق:
خداوند نام و خداوند جای
خداوند روزی ده رهنمای.
فردوسی.
که اویست جاوید برتر خدای
هم اویست روزی ده و رهنمای.
فردوسی.
خداوند بخشنده و کارساز
خداوند روزی ده بی نیاز.
فردوسی.
جهاندار دادار و دادآور اوست
که روزی ده بندگان یکسر اوست.
فردوسی.
روزی ده خویش را منت داری. (منتخب قابوس نامه ص 15).
دین پرور اعداشکن
روزی ده دشمن فکن.
ناصرخسرو.
مگو کآسمان میدهد روزیم
که روزی ده آسمان میدهد.
خاقانی.
مور را روزی از سلیمان نیست
که ز روزی ده سلیمان است.
خاقانی.
خداوند روزی ده دستگیر
پناهنده را از درش ناگزیر.
نظامی.
قسام سپیدی و سیاهی
روزی ده جمله مرغ و ماهی.
نظامی.
بر در او رو که از اینان به اوست
روزی از او خواه که روزی ده اوست.
نظامی.
چندانکه تعلق آدمیزاده بروزیست اگر بروزی ده بودی بمقام از ملائکه درگذشتی. (گلستان).
خواجه پندارد که روزی، ده دهد
او نمیداند که روزی ده دهد.
؟
،
{{نام مرکّب}} کسی که معاش کس یا کسان دیگر را عهده دار است:
ره آموز و روزی ده و چاره گر
بود این سه مر بی پدر را پدر.
(گرشاسب نامه).
خاقانی را تویی همه روز
روزی ده و رازدار و محرم.
خاقانی.
، مأمور جیره. (از فرهنگ ولف). متصدی وظیفه و جیره در درگاه پادشاه:
بروزی دهان داد یکسر کلید
چو آمد گه کینه جستن پدید.
فردوسی.
بفرمود خسرو بروزی دهان
که گویند نام کهان و مهان.
فردوسی.
ازایران و توران مهان را بخواند
درم داد و روزی دهان را بخواند.
فردوسی.
ز هر جای روزی دهان را بخواند
بدیوان دینار دادن نشاند.
فردوسی.
چنانکه از ابیات زیر شاهنامه برمی آید روزی دهان در زمان ساسانیان از جملۀ صاحبان مقامات بوده اند و در مواقع رسمی جای مخصوصی در حضور پادشاه داشته اند:
بنوروز چون برنشستی (خسرو پرویز) بتخت
بنزدیک او موبد نیکبخت
فروتر ز موبد مهان را بدی
بزرگان و روزی دهان را بدی.
فردوسی.
، بمجاز، غذادهنده. مربی. پرورش دهنده. محافظ:
روزی دهان پنج حواس و چهار طبع
خوالیگران نه فلک و هفت اخترند.
ناصرخسرو.
فیض تو که چشمۀ حیاتست
روزی ده اصل امهاتست.
نظامی.
و رجوع به روزی دهنده شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روینده
تصویر روینده
آنچه از زمین بروید و سبز شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روبیده
تصویر روبیده
جاروب شده، روفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورزیده
تصویر ورزیده
ورزش کرده، نیرومند، حاصل کرده و به دست آورده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روییده
تصویر روییده
رسته، گیاهی که از زمین سر درآورده و سبز شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روزینه
تصویر روزینه
روزی، رزق و خوراک هرروزه، غذای روزانه، توشه، نصیب، قسمت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روزیانه
تصویر روزیانه
روزی، رزق و خوراک هرروزه، غذای روزانه، توشه، نصیب، قسمت
فرهنگ فارسی عمید
(فُ دَ / دِ)
روشن شده. (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان). رجوع به فروزیدن شود، موصوف گشته. (آنندراج) (انجمن آرا). موصوف. (برهان) (از فرهنگ دساتیر). رجوع به فرهنگ دساتیر ص 258 شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
بهره و حصۀ هرروزه. (ناظم الاطباء). روزی. (فرهنگ فارسی معین)، آنچه از نقد و جنس که هر روزه بشخص میرسد، معاش یومیه، جیره ای که هرروزه به مستحقین دهند. (ناظم الاطباء)، روزگار. زمان. دوران: آن روزینه شهر (بخارا) همانقدر بود که شهرستان است. (تاریخ بخارای نرشخی)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نام یکی از دهستانهای ششگانه بخش بستک شهرستان لار. حدود از شمال به دهستان درزوسایبان، از شمال خاوری به شهرستان سیرجان و از جنوب خاوری به شهرستان بندرعباس و از باختر به دهستان حومه لار. آب آن از چشمه و باران و محصول عمده آنجا غلات و خرما و دارای 9 پارچه آبادی و حدود 2500 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
متواضع. متبسم. ملایم. حلیم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِهْ)
روینه. نقابی که بر روی اندازند. (ناظم الاطباء). رجوع به رویوانه شود
لغت نامه دهخدا
(یَ دَ / دِ)
هر چیزی که روید و بالد و نمو کند. (ناظم الاطباء) ، کشت بالیده و پرقوت. (آنندراج) :
اگر نیستی کوه غزنین توانگر
بدین سیم روینده و زر کانی.
فرخی.
کوه غزنین ز پی آنکه ببخشی به مراد
زر روینده پدید آورد از سنگ جبال.
فرخی.
گر تو بندۀ اولیایی رو سوی ایشان خرام
تا همی روینده سنگت خار چون خرما شود.
ناصرخسرو.
در او نیست روینده را آبخورد
که گرماش گرم است و سرماش سرد.
نظامی.
که تا سبزه روینده باشد به باغ
گل سرخ تابد چو روشن چراغ.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(زی دَ / دِ)
دوخته. (یادداشت مؤلف). رجوع به دوخته شود
لغت نامه دهخدا
(گِ رِهْ دَ / دِ)
رستی دهنده. روزی دهنده. رازق. (فرهنگ فارسی معین) ، بهره دهنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
رسته. نموکرده. سبزشده و برآمده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زِ بِ)
روز خجسته. هنگام خوش ومبارک و میمون. روز بهتر و خوشتر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ دَ / دِ)
مواظب در کار. (ناظم الاطباء). کارکرده، پیاپی انجام داده. (فرهنگ فارسی معین). کسی را گویند که مواظبت و ممارست بسیار در کاری داشته باشد. (برهان) (آنندراج). ساعی و جاهد. ملازم و مشغول. کارآزموده. کارکشته. از کار درآمده. مجرب. آزموده. بسیار آزموده. باتجربه. (ناظم الاطباء) ، چیزی را گویند که بسیار بدست کشیده باشند مانند پوست و امثال آن. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). هر چیز مستعمل. (ناظم الاطباء). مکرر به کاربرده. مستعمل. (فرهنگ فارسی معین) ، کاشته شده. (ناظم الاطباء) ، عادت گرفته. (صحاح الفرس) ، حاصل کرده. مکتسب. به دست آمده. (فرهنگ فارسی معین) :
فرستم به گنج تو از گنج خویش
همان نیز ورزیدۀ رنج خویش.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اَ سُ دَ / دِ)
سالخورده. (آنندراج). پیر. (فرهنگ شعوری) (ناظم الاطباء). معمر. مسن. (آنندراج). روزگاردیده و روزگارگذرانده. (از فرهنگ شعوری). سال دیده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِدِهْ)
دهی از بخش مریوان شهرستان سنندج. سکنۀ آن 330 تن. آب آن از چشمه. محصول عمده آنجا غلات و لبنیات و توتون. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
نصیب شدن. قسمت شدن: زکوه مال بده تا سلامتی دنیا و عقبی را بیابی و تو را بهشت روزی شود. (قصص الانبیاء).
وصل تو روزی نشد و روز شد
سود نه و مایه زیان خوشتر است.
انوری.
شد حظ عمر حاصل گر زانکه با تو ما را
هرگز بعمر روزی، روزی شود وصالی.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(لَذْ ذَ بَ دَ)
بیرون ریختن و خارج شدن آب از ظرف یا از جایی. (از فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ورزیده
تصویر ورزیده
کارکرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروزیده
تصویر فروزیده
افروخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روینده
تصویر روینده
آنچه بروید آنچه رشد و نمو کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رستی ده
تصویر رستی ده
روزی دهنده رازق، بهره دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روزینه
تصویر روزینه
خوراک روزانه: رزق روزیانه روزرینه، توشه، نسیب قسمت حظ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روبیده
تصویر روبیده
جاروب شده روفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روزیدن
تصویر روزیدن
((دَ))
روشن شدن، تافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورزیده
تصویر ورزیده
کارآزموده، با تجربه، نیرومند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روزینه
تصویر روزینه
((نِ))
روزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فروزیده
تصویر فروزیده
((فُ دِ))
افروخته، روشن شده
فرهنگ فارسی معین
آزموده، خبره، کاردان، کارکشته، ماهر، متبحر، قوی
متضاد: تازه کار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
هنگام روز
فرهنگ گویش مازندرانی